بنام خدا
خاطرات سفر کربلا (15)
امروز : یکشنبه 7 خرداد هشتاد و پنج. برنامه ما، بعد از توشه برگرفتن از دستهای ماه بنی هاشم، حرکت به سمت مقام شهادت علی اکبر و علی اصغر بود. از راه فرعی مسیر را طی کردیم تا زودتر برسیم، اما من که با راه قبلی آشنا بودم، اینبار سرگردان ماندم. هر چه نگاه کردم کوچه ای که به مقام شهادت حضرت علی اکبر منتهی میشد، پیدا نکردم. با تصور اینکه از آن کوچه گذشته ایم، مسیر را به سمت شریعه فرات ادامه دادیم و زیارت دو مقام را به بازگشت موکول کردیم. در راه یک دشداشه عربی که مدتها قصد خریدنش داشتم، گرفتم آقا احمد را هم به هوس انداختم یکی گرفتند. به یک مغازه موبایل فروشی هم که رسیدیم، امیر برای گوشی موبایلش پوسته خرید. فروشنده، پسر جوان و خوش اخلاقی بود. تا فهمید از ایران هستیم، گفت که دائیش تهران است. بعد پرسید کجا ساکنید، گفتیم قم، گفت پس آدرس بدهید تا وقتی آمدم، بیام منزلتون! آدرس دادیم و آمدیم تا لب شریعه فرات. اذان ظهر شروع شده بود و انصافاً که تشنه بودیم. آبخوری تر و تمیزی آنجا بود که اصلاً راضی به تشنگی ما نشد...
اینجا همه چیز با آدم حرف می زند. لیوانهای آبخوری خیلی بزرگتر از حد معمول لیوانهای ماست. من چندین جا به این نکته برخورده ام، حتی در راه که می آمدیم، توی مغازه مکانیکی که آب به ما داد، باز لیوانهایش خیلی بزرگ بود. این یعنی تشنگی در این سرزمین عمیق و شدید است. این یعنی عادتاً تشنگان در اینجا زیاد آب می نوشند...
کنار شریعه فرات بایستی، تشنه باشی و آب گوار بنوشی... چه بگویم... اینجا همان جائیست که عباس، آب را بر آب ریخت و لبان تشنه اش به عشق مولای تشنه تر از خودش، تر نگشت...
آبش گل آلود بود و بعضی هم در آن شنا می کردند. تا لب آب پله های سیمانی درست کرده اند تا بشود قدم در آب گذاشت. بدمان نمی آمد ما هم دلی به آب بزنیم، اگر خلوت تر بود و آبش هم تمیز تر.
سلانه سلانه از همان مسیری که آمده بودیم، برگشتیم. این بار کوچه را پیدا کردم. کوچه باریکی که پس از چند پیچ به اتاق کوچک ده دوازده متری می رسید.
ادامه دارد...
.: Weblog Themes By Pichak :.